تا وقتی تنها نبود هیچ وقت یاد ما نبود میرفتیم سر سفره به همه غذا میذاشت حتا ما رو رد میکرد به همه میداد اخر به ما میداد وسایل و از جلو ما ور میداشت میذاشت جلو دیگران
ما خونش بودیم اگه جایی پیش می اومد بدون خداحافطی میرفت میدیدیم یه هو خونه تیست
الان که پیر شده و تنهاس و میترسه همش زنگ میزنه بیایین اینجا
دل نداره دختراش بیان از زندگیشون بمونن
پسرای دیگشم که محل نمیدن بهش
شوهر من خیلی پخمه اس اینام سواستفاده کردن
الان جوری شده احساس میکنم بقیه بچه هاشم از ما توقع دارن پیش همسایه ها هم بدی مارو میکنه😐
نمیدونم چیکار کنم باهاش