یه مدلی شدم
هر شب باید بابام من و ببره بیرون چون اگه نبره حالم بد میشه شبا تو خونه خفه میشم
بعد میرم دور دور که حالم بهتر شه ولی سکوت شب و کوچه پس کوچه ها و خونه هارو میبینم دلم تنگ میشه نمیدونم چرا غم عالم میریزه ب دلم گریه ام میگیره
نمیدونم چرا با دیدن خونه ها و کوچه ها آنقدر بهم میریزم
نمیدونم دلتنگ چی میشم
ولی دلم لک زده برا آرامشی ک قبلا داشتم
من الان اصلا آرامش روانی ندارم دارم دق میکنم😭😭
یا مثلا نشستم خونه..یهو انگار حس میکنم خونمون و نمیشناسم با خودم میگم من بین این آدما چیکار دارم چرا اینجوریه اینجا و...انگار ک از خانوادم دور باشم و تو غربت باشم همونقدر دلم میگیره میزنم زیر گریه..
با کسی نمیتونم حرف بزنم نمیتونم گریه کنم...
تو حرف زدن و گریه کردن ناتوان شدم به معنای واقعی
چیکار کنم😭
روری ۷ تا قرصم میخورم تحت نظر روانپزشکم