داشتم از مدرسه برمیگشتم تو پله ها بودم با یه فاز یاکوزا و آدامس تو ذهنم با باشن مبارک رفتم تو زمین
اونام نامردی نکردنو و یکی از پسرا دید و گفت آها رفت تو زمین بعد هم خندیدن بعد گفتن بکن*یمت و فلان
منم از محل وقوع جرم فرار کردم
البته یجوریی رفتار کردم انگار اوکیع ولی از درون داغون بودم
دیگه از اون راه نمیرم