آقا داستان از این قراره که
من یه همکلاسی دارم که سر کلاس نمیاد چون استخدام شرکت نفته
من تو گروه از کار آموزیم پرسیدم اومد پی وی بهم جواب داد
حالا پروفایلش چی بود خودش تو شرکت نفت ولی خودش پیدا نبود
خلاصه پسره یکی دوتا سوال درسی داشت پرسید
فیزیک بلد نبود بهش یاد دادم
همش میگفت مرسی وقت گذاشتی با این که خودت امتحان داشتی خلاصه خیلی تشکر میکرد (الان چت هارو میزارم)
امروز یه امتحان مشترک داشتیم از کنار یکی رد شدم دیدم گفت عههه خانم فلانی چقدر دیر اومدی😑👊
برگشتم ببینم کیه که منو به اسم میشناسه(تو دانشگاه با کسی بر نمیخورم)
دیدم یه پسر فوق العاده ضایع😑( خدا منو ببخشه واقعا ضایع بود یعنی خیلی خیلی بدا شاید بگید نه اگه خوب نبوده شاید مناسب تو نبوده و اینا ولی باید بگم در حدی بود که مناسب هیچ کس نبود 😑بازم خدا منو ببخشه شما هم ببنید واقعا نظرتون همینه)
فهمیدم همونه
گفتم آره آقای فلانی من برم بشینم خداحافظ
حالا ول نمیکرد 🤣
میگفت ماشین نداری بعد امتحان من میبرمت
گفتم نه مرسی هست
گفت پس بریم چیری بخوریم
گفتم ن تشکر باید برگردم
گفت پس من ماشینم رو میزارم باهم برگردیم 😑
گفتم آقای فلانی حالت خیلی خوبه ها بشین امتحانتو بده
از شانس منم پشت سرش دو سه تا از پسرای خیلی خفن دانشگاه نشسته بودن(کلا منو خانوادم رو میشناسن و مشتری هامونن)
یکیشون برگشت به پسره گفت بشین داداش خودتو از ابرو نبر🤣
هم حرصم گرفته هم خندم گرفته
همون پسره که بهش اونجوری گفت اومده اینستا پیام داده ده ساله میشناسیمت یه بار ازت بد ندیدیم الان جا خوردیم این داشت اینجوری صمیمی میشد