داخل چشمش سمت پایین هم قرمز شده هم یچی شبیه جوش دراومده امروز بردمش بیمارستان چشم دکتر گف یه ویروسه ولی زدم داخل گوگل چیزای خوبی نیاورد ینی بخدا از شدت استرس قلبم درد میکنه همینجوری دارم اشک میریزم تورو خدا اگه میدونید بگید چیه حالم خیلی بده
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ سالهاش میآید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بیصدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه میرود... مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف میزنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیادهاش میکنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". نظافت طبقه ما تمام میشود. دست هم را میگیرند و همین طور که میروند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند. مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر میسازد. 🌸✏️سودابه فرضیپور
گوگل رو بیخیال.اگه دکتر بردی دلتو بد نکن مطمئن باش خوب میشه من خودم قبلا گوشه چشمم از داخل جوش زد بعد چند روز خوب خوب شد.
همچی تموم شد و برای همیشه تو رفتی💔امیدوارم بعد از تو به آرامش برسم💔 تابستونی که توی اون از دست دادم و هیچی بدست نیاوردم....😅الان تنهای تنهام و ناامید، روزای پوچ و خالی پشت هم داره میگذره تازه دانشگاهم باید برم افسرده شدم و حوصله ندارم حتی خداهم منو تنها گذاشته...این روزا حالم بهتره تازه خودمو و خدارو پیدا کردم تازه به آرامش نزدیک تر شدم ولی هنوز بهش نرسیدم...شکر❤روزای درهم برهم و شلوغ روزایی که مغزم موقع خواب هم بیداره روزایی که ته ته ته قلبم به رویاهام فکر میکنم و امید میگیرم🌱💔 من دیگه حوصله و ذوق هیچیو ندارم...12.9🖤 چقد بده ی سری حرفا عین سیلی باشه تو صورتت...۱.۱۸🖤۲.۹ کاش قلبم تپیدن بلد نبود...🙂 همیشه فکر میکردم زمانی که به یه سری چیزا برسم حالم خوب میشه ولی نشد که نشد، برعکس داره حالم بدتر میشه😪...۳.۲۳.چه بود زندگی اگر تو نمیرسیدی؟؟؟💍♥️💑.باز دلم مثل همیشه خالیه💔دیگه دنیا واسه من تاریکه،زندگی کوره رهی باریکه،آخر قصه ی من نزدیکه...💔۴.۲۵.داره تموم میشه دیگه...💔 یک روز قبل تولدم عشق بین ما هم تموم شد.امیدوارم هیچوقت جلوی راهم سبز نشی🙂🖤 خدایا برایم معجزه ای بفرست...🤲