داستان از این قراره که من ،مادر شوهرم و جاریم باهم توی یه کوچه و همسایه هستیم،هفته پیش من سقط پزشکی داشتم و چون شاغلم مجبور شدم به مادرشوهر م بگم چون،قرار بود بستری بشم و بچه ی کوچیک دارم،که نشد و تو مطب شخصی انجام دادم،همون روز که من رفته بودم دکتر ،مادر شوهرم جاریمو تو کوچه دیده بود و بهش گفته بود که فلانی براش این مورد پیش اومده،اینم بگم چون پسرم با پسر جاریم همسنه،حتما هر روز یا یک روز درمیون خونه همدیگه میرفتیم و آخرین بار چند روز قبل از سقطم ،جاریم داشت خونه تمیز میکرد و شام نپخته بود،منم چون شاغلم همیشه غذا اضافه میزارم که واسه نهار بمونه،ریختم تو ظرف و زنگ زدم دخترش اومد برد که هنوزم ظرفا وسینیش رو پس نفرستاده،یه ربع پیش به مادرشوهرم زنگ زدم که پونه داری برام بیاری گفت آره،بعدش من رو تخت دراز کشیده بودم آیفون زنگ خورد شوهرم دروباز کرده بود،جاریم پونه رو گذاشته بود رو پله و رفته بود،از شوهرم پرسیدم چرا بالا نیومد،گفت چیزی نگفت گذاشت رو پله رفت،حالا من انتظار داشتم یه زنگ میزد یا تا دم در اومده بود،حداقل از شوهرم حالمو می پرسید،اینم بگم مشکلی باهاش ندارم،حالا این چند روزه آینده حتما میبینمش،چه واکنشی نشون بدم
گله نکن
گله نكن ولي ديگه محلشم نذار
فينيش
من باشم دیگه سرد رفتار میکنم
رفت و امد زیاد تعطیل
نظر و تجربم اینه که کلا زیادی قاطی هستید با هم
گله ک نکن من ک خوشم نمیاد چون وقتی گله میکنی ی توضیحی دارن همیشه!!!! البته بهتره بگم توجیح!!!
شاید چون سقط کردی بخاطر روحیت نمیخواد اصلا ب روت بیاره
حتما حالش خوب نبوده
واسه جاری دستتو تا اینجا💪 هم بزنی تو عسل بکنی تو دهنش بااااااااعاااااااازمممم ..........
منم مورد مث شما زیاد داشتم😏
اکنقدر با هم رفت و امد دارید انتظار داشته به اونم بگی ولی چون احوال نپرسیده شمام گله نکن و اهمیت نده بهش اونطور که باید اگرم پرسید بگو اورژانسی بوده نخواستم تو زحمت بیفتی
خوبی از حد گذرد نادان فکر بد کند.. خوبی کردی فک کرد وظیفته هرچی یه حدی دارع
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
