2777
2789

از صبح داغون شدم هزارجور ادا میاد ننویسه 

رفته تو دستشویی نشسته بعد میگه ده دقیقه از زمان نوشتنم رفت ده دقیقه مونده 

۲۰ دقیقه می نویسه ۲۰ دقیقه استراحت نصفش تو دستشویی بوده نصفش رفته اب بخوره الانم میگه سوال دارم باعور کن می خواد دلیل افرینش جهان هستی رو بدونه🤣🤣🤣🤣

الانم حساسیت پیدا کرده و مریض شده خدا دیوونه شدم روانی شدم 

به خدا دوازده سال یکی به من نگفت بنویس به زور بلندم می کردن از پای درس که برم غذا بخورم 

تپش قلب گرفتم از دست این بچه 

تازه میگه دوستم نداری چرامیگی بنویس 

نگید لوسش کردی که کل کلاسشون همینن

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

دوستم نداری😂❤️

داره ۱۲ سال سخت کوشی شما رو تلافی میکنه

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

به نظرم توی خونه های نسل جدید انقدر چیزای جذاب تر وجود داره که دیگه حق هم دارن مشق ننویسن

همین تلویزیون و موبایل و ‌.‌..

بهش بگو تا درستو تموم نکنی نمیتونی از اینا استفاده کنی یا بازی کنی

با فنجانی چای هم میتوان مست شد! اگر اویی که باید باشد، باشد💜
خوب به تو چه که مینویسه یا نه تو مینوشتی چون اگر نمینوشتی مامان و بابات کاریت نداشتن میرفتی مدرسه ع ...

معلم ماهی یکبارم دفترش رو نمیبینه 

میگه اون که نمیفهمه ننویسم خوب چی میشه مگه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز