اول بگم ب هیچ عنوان قصدغیبت پشت سر فامبل ندارم و هیچ حس خوبی ازنوشتن اینا بهم دست نمیده....نیت ازنوشتن عبرت گرفتنه که خدا اون بالا اگه دلی شکسته باشه بدجور با چوب بی صداش جبران میکنه ولی آرزومیکنم همه ما ب راه راست باشیم و فامبل ماهم توزندگیشون ب راه درست باشن...اما گاهی غفلت همچنان چشمای مارو میبنده...
خاله من تقریبا ۱۷ سال پیش یه عروش خیلی خوشگل مظلوم و خانون به تمام معنا داشتن....انقدر این عروس بیچاره رو خانوادگی اذیت میکنن..مخصوصا پسرخالم ک دیگه دست بزن و کتکاش همیشه به راه بود...دختر خاله کوچیکم هم اون عروسو اذیت وتحقیر میکردن...نمبخوام طوری بنویسم ک اچحاف بشه اما اون عروس واقعا روزگار خوبی نداشت...تااینکه طفلی بخاطر بچه دار نشدن به پیشنهاد اها خونه میره دارو گیاهی زیر دست مامای درس نخونده روستا...وآخرسر فوت میکنه...
اونیکی عروس خالم که دیگه هرچییی ازخوبیش بگم کم گفتم انقددددر خوب و مهربون ک ماحیرتمون میگیره....قدر اینم ندونستن همیشه خدا مثل یه کلفت باهاش رفتتار کردن...مامان اون عروس گلایه هاش همیشع به راهه که دخترم روزگار خوبی نداره وواقعا هم همینطوره...
متاسفاته اون اعمال دراومده توزندگی هردوتا دختر خاله هام....یکیش بعد از ۲۴سال زندگی مشترک همسرش خیانت کرد بابدبختی وسختی ودست بزن و ..و...تونست ازش جدابشه و خالم همیشه بخاطرش داره گریه میکنه و اونیکی دخترخالمم بایکی ازدواج کرد که یه چیزی تومایه های یزید میمونه...
آرزومیکنم هرمشکلی دارن حل بشه و هیچ کدوم ما نه بد بشیم نه گرفتار بدی ها بشیم....اما چیزی که هست متاسفانه خالمینا هنوز ک هنوزه درست نشدن...همون بدخلقی ها همون حسادت ها همون نیش کنایه ها.....ادامه داره.....
چراباید اینطور باشه...همه ما ادمیمم....امیدوارم غیبت نباشه ...هرچه نوشتم درس عبرتی ب زندگی خودم باشه که مبادا حتی ناخواسته دل بشکنم