من دوتا دختردارم...خواب دیدم باسوهرم توخیابون میگشتیم...بعدخوراکی ایناخردیم و میرفتیم...یه هودیدم اخریه کوچه گلی هستیم ..روبرگردوندنم دیدم یه اتاقه ک یه زنی توش نشسته بسیارچهره مهربانی داره...وقران بازه جاوش فهمیدم بایدزن خوبی باشه...منودید لبخند زد.. گفت میخام یه خبری بهت بدم..خداقراره هدیه ای بده این هدیه بسیار بسیارباایمان..پسری.صالح..محجوب...دوستارامام عصر ویاری دهنده هست...
تااینوگفت شوهرم گفت اسمشوچی بزاریم؟دیدم یه صدایی اومد گفت مهدی مسعود....
زن دوباره لبخند زد... گفت مراقبت کنید
یعنی خوابم راسته؟