مدت خیلی زیاده با خانواده همسرم کلا قهریم .مقصرم مادر شوهرم شد .همیشه بهم بی احترامی کردن من مجبور شدم جواب بدم.
خواهر شوهرم اومد خونمون بعد از چند ماه باهم راجبه موضوعاتی که پیش اومده صحبت کردیم.گفت خودتو از چشم همه انداختی کاری کردی مامانم به همه بگه عروسم زبون درازه.
منم گفتم مامان هر بار بهم بی احترامی کرده از دستش با گریه و دل خون بر گشتم خونم.چند بار اینکار و کرده منم سرد میشم دلم سیاه میشه دیگه نمیرم خونش .
گفت اگه نری بیایی علی بزنه به سیم اخر دیگه درست نمیشه بخاطر خانواده .نمیتونه از خانواده بگذره. طلاقت میده.
تو هرچی مامانم گفت سکوت کن.گفتم من چند بار سکوت کردم ولی مامان باز کوتاه نمیاد .دیگه خواهر شوهرم قبول کرد گفت من از طرف مامانم معذرت خواهی میکنم.
اصلا دلم نمیخواد نمیخواد دوباره با خانواده شوهرم رفت و امد داشته باشم شوخی های خوبی نمیکنن هرچی دلشون میخواد میگن زور میگن بهم .منم اگه چیزی بگم یا سکوت کنم باز یه داستان برام درست میکنن.
بهشون گفتم باردارم که دست از سرم بردارن .خواهر شوهرم زنگ زده پسرش بیاد بهش زبان یاد بدم گفتم من شرایط ندارم .
فرداهم باز یکی دیگه از خواهرای شوهرم میخواد بیاد .
میدونم بیان میخواد گلایه کنن که چرا رفت و امد نمیکنم باهاشون توروخدا راهنماییم کنید الان باردارم .مادرشوهرمم زنگ زده شوهرم که بیا داهات ما کار داریم منم استراحت مطلقم نمیتونم بهشون بگم برام حرف در میارن