شوخی میکرد با شوهرم ک باید همرو شام بدی سور بدی و اینا شوهرم میگف نمیخوام تو همین حرفا یهو گف وقتی نون خور میاری در قبال دعوتا باید خودتم همرو یه شام مهمون کنی (تو عقدیم)برا همین میگف از بیرون بگیر بیار خونه مادرشوهر
بعد خیلی ناراحت شدم ب روی خودشم نیاورد عروس اوله تو خانواده نسبتا عزیز تره کلا خیلی حرفارو همیشه میزنه چون گسی چیزی نمیگ بهش ولی من واقعا خسته شدم از حرفاش ی وقتا واقعا ناراحت کنندس حالا تولد شوهرش امشبه . دیشب خونه مادرشوهر دعوت کرد کلیم بهم گف حتما بیا منتظرتونم دلم نیست برم از طرفیم برادرشوهرم فوقالعاده مرد خوبیه و شوهرم خیلی دوسش داره ن میخوام شوهرمو با داداششو ناراحت کنم ن دلم میخواد برم خونشون ب خاطر جاریم
ب نظرتون چیکار کنم اگر نرم هم میدونم مادرشوهرمم حتی گلایه میکنه چون خیلییی دوسش داره
میخوام متوجه بشه ک از حرفاش ناراحتم