آقا داستان از این قراره که اون سه ساله ازدواج کرده و خونه اش همون شهری هست که مادر شوهرم اینا هستند
بعد من و شوهرم شهر دیگه ای زندگی میکنیم
هر دفعه میریم سر بزنیم به مادرشوهرم اینا مادرشوهرم اسرار می‌کنه بریم خونه جاری‌ام
ولی خب اونا اصلا مارو دعوت نکردن و اون زیاد با من رابطه اش خوب نیست
یه روز شوهرم به مادرش گفت یه بار دعوتمون نکردن همش میگی بریم خونشون
حالا امروز جاری‌ام گفته شب خونه ما دعوتین😑
چی کار کنم رفتم خونشون؟
اصلا قبول کنم؟
چون اینطورف داداش خودمم مارو دعوت کرده برای شام
یعنی زنداداشت و جاریت تو یه شب دعوتت کردن؟
برین.
یه شیرینی ای چیزیم ببرین.
بچه بازی در نیارین
حتما برید
اگر نرید و باز بعدا حرف بشه،میگن ما دعوت کردیم و شما نیومدید،میشه یه بهانه دستشون
حالا که دعوت کرده برین دیگه،اگه نرین دگ دعوت نمیکنه باز میگین چرا نکرد
هردو امشب دعوتت کردن
برای رفتن واماده شدن یکم دیرنیست
چون گفتی جاریت یک شهردیگه است
محلش نده رفت و امدم نکن دوری و دوستی برو خونه داداشت
برو خونه داداش خودت، نیازی نداری بری خونه ایشون که به زور بعد سه سال بخاطر اعتراض شما دعوتتون کرده
چه برید چه نرید بعد از این هم دعوتتون نمیکنه چون این بار هم زورکی دعوت کرده
دعوت کرده حتما برو
اینجور پیش همه میگه من دعوت کردم نیومدن چون دوست ندارن بیان
تنها کاری که شما باید انجام بدین گفتن به زن داداش که اینجور موقع نیستم جاری دعوت کرده و چون دفعه اوله میرم اونجا و یه زمان دیگه بهت زحمت میدم
حتما مادرشوهرت بهش گفته که توقع دارین دعوت بشین برای همینم دعوتتون کرده
بگو داداشم دعوت کرده نمیخوام برم خونه برادرشوهرم دیگه چرا آسمون ریسمون میبافی
از من خوشش نمیاد و دعوتمون نکرده و قبول نکنمو بکنمو اینا همه حرفه. دلت میخواد بری خونه داداشت وگرنه مدیریت چنین چیزی اصلا سخت نیست. حالا بعد سع سال یا ده سال علی ای حال الان دعوتتون کرده. به داداشت بگو فردا شب میری. امشبم برو خونه جاریت گلی، جعبه شیرینی چیزیم ببر دست خالی نری. بشین کنار شوهرت یا اگر مادرشوهرتم میاد بشین کنار مادرشوهرت سر شام یک کمک کوچولو بده و باز بشین بعد از شامم یک ربع بیست دقیقه بشینین و پاشین برین. همین
نه میخواد بری صمیمی بشی نه میخواد بی احترامی کنی. کلا کاری نکن که این بد بودن روابط رو از چشم تو بدونن
