از صبح زود دوباره یاد این حرکتش افتادم از ۵صبح بیدارم. دوسال پیش گفت من میرم. روستای بابام با داداشش رفت پیش پدرش باغ بابای من تا روستای اونا ۵دقه است. شب گفت ما میریم ی سر روستای بالا یعنی روستای بابام ی دور بزنیم. ولی تاکید فراوان ک بابات اینا نفهمن. فرداش بابام اینا رفتن بودن سمت باغ دیده بودند شیشه های خونه رو زدن شکستن. خب این مشخصه کار اینا بوده ولی سکوت کردم خیلی دلم میخواد ب روس بیارم ولی چجوری!!!,چون میزنع زیرش بجوری رفتار میکنه ک تو مقصر شی