امروز به خیلی چیزا دلم گرفته هرشب شوهرم از کار میاد من ب جز محبت هیچکاری نمیکنم میخوام ی حرفی بزنم میگه ایوااای عصاب ندارما چ قد غر میزنی
ب خدا اون جملشو هر شب بهم میگه دارم کم کم ازش سرد میشم بعد اون جمله هر روز میگه برو خونه بابات چ غلطی کردم زن گرفتم نمیدونم چشه از ناراحتی فقط سکوت میکنم تو خودم میشکنم حالم دیگ ازش بهم میخوره ب خودش امروز گفتم نکن اینجوری منو سرد میکنی از رابطمون گف مهم نیس
ب خدا هیچکار بدی نکردم حتی روز مادرپول داشتم خودم دادم ب شوهرم ک برو برا مامانت سکه بخر ولی با پول خودش خریده بود مامانشو دعوت کردم خونم براش شام و کیک .. همه چی گذاشتم جلوش
بعد شوهرم میبینه چ قد احترام میزارم واس خانوادش
دوتا لباس انداخته لباسشویی بهم میگ برو اونارو بنداز بند رخت .. گفتم دستم بنده ظرف هارو میشستم خودت زحمتشو بکش
پیش مامانش بهم میگه تو چه کاره ایی تو این خونه من تورو کنیز گرفتم حامبال خونه ایی هرچی گفتم بگو چشم
قلبم انقد درد گرف فقط گفتم دستت درد نکنه این ارزش دادنته
حتی مادرشوهرمم ناراحت شد خیلی ب حرف های پسرش