جوری که جیغ میزد و گریه میکرد و داد میزد
منم دخالت نکردم فقط خوراکی هارو باز کردم تا پسرم بخوره
دیدم جاریم همش چشم غره میره..یکدفعه برگشت گفت : نیما ( اسم پسر من) زن عمو تو بده به ماردین ( اسم پسرش ) من بعدن برای تو میخرم
منم راستش زورم اومد
گفتم : زن عموش پسر منم دلش میخواد الان خوراکیش رو بخوره..بچم دیده ..گناه داره
🎃
دیدم جاریم پاشد به حالت قهر رفت او اتاق و حاضر شد رفت
هر چی مادرشوهرم دنبالش رفت واینستاد
اوه من این مشکل رو با دوستم و بچه اش دارم
خیلی دختر خوبیه ولی به شدت تو تربیت بچه گند زده.هربار سر خوراکی که کاملا شبیه همه این بچه عربده میزنه
منم راستش دنبالش نرفتم اونم با من خداحافظی نکرد
مادرشوهرم اومد تو گفت : حالا چی میشد میدادی به اون خودم بعدن برا پسرت میگرفتم
منم عصبی شدم گفتم : شما چرا بین نوه هات فرق میزاری اون گریه کنه گناه داره
ولی پسر من نخوره گناه نداره
میخواست بچشو تربیت کنه انقدر زیاده خواه نشه
من از اول بچمو جوری تربیت کردم به سهم خودش قانع باشه
اونم میخواست تربیت کنه...
خلاصه من اون شب موندم اونجا ولی داشتم میترکیدم
بعد شامم سریع اومدم خونه
میخوام نظر شمارو بدونم؟
چقدر جاری تون انتظارش بیجا هست همین طرز تفکرش رو به بچه اش انتقال داده. خوب کردی از حق پسرتون دفاع کردی نوش جونش
