سلام عزیزان
چند شب پیش خواستگارم یهو از سرکار اومد بیدلیل شروع کرد جر و بحث و بهونه و ایراد گرفتن از گذشتهی من، و گفتن اینکه ما بدر هم نمیخوریم
منم خیلی ناراحت شدم بهش گفتم منتظر بودی خوانوادهی من جواب بله بدن و بین فامیلای ما علنی شه بعد بگی بهم بزنیم؟
چهار ماه از خواستگاری گذشت تا به فامیلا گفتیم، حالا دو روز نشده میگه میخوام بهم بزنم، دلیل خاصیم نداره
بهش گفتم تو من و خونوادمو خانوادهی خودتو مسخره کردی؟ نظر من اینه که نمیخوام جدا شم ، تا فردا فکراتو بکن اگه جدیای من به خانوادم بگم چون نمیخوام زوری نگهت دارم
صبحش بیدار شد پشیمون شده بود و میگه به خانوادت نگو
اینم بگم که مطمئنم این نظر مستقیم خانوادهاش نبوده و اونا اصلا در جریان نیستن
حس میکنم از رو در رو شدن با چالشهای ازدواج ترسیده و به شدت بچگونه رفتار کرده
واقعا دو دلم، بیشتر بخاطر علنی شدن و حفظ آبروی خودم به خونوادهام چیزی نگفتم
میترسم دو فردای دیگه تو زندگیمون هر مشکلی پیش بیاد بگه تو منو به زور نگه داشتی، من که گفته بودم جدا شیم
الان که پشیمونه هم نازمو نمیکشه و ابراز علاقه نمیکنه، به شدت آدم مغرور و خشکیه
میگه خودت گفتی فکرامو بکنم، منم فکر کردم دیدم نمیخوام جدا شیم. همین!
منم گفتم مگه شهر هرته امشب بیای بگی نمیخوامت و کلی حرمتشکنی کنی فرداش
پشیمون شی!!!
خانومای باتجربه به راهنماییتون احتیاج دارم