یک هو دیدم کیفو گوشیم نیست
علی گفت کجا حالا باهم کار داریم
گوشیشو درآورد شروع کرد فیلم گرفتن من تا دیدم اوضاع اینجوریه
یه چیزی رو میز از من بود هنوز همونو برداشتم با چادرم و زدم بیرون
چادرو سرم کردم اما تهش باز نمیشد
دویدم تو خیابون و همیطور داد میزدم کمک کمک و گریه میکردم هیچ آدم یا ماشینی من نمیدید انگار
رفتم از اونور خیابون رد شم که نزدیک بود یه ماشین بهم بزنه
رفتم تو پیاده رو و فقط میدویدم و کمک میخواستم ولی علی دیگه پشت سرم بو
رفتم وسط خیابون نمیدونم چی شد هردو مون از روی میشینا به ماشین اونطرفی میتونتیم بپریم😑🤣🤣
اما دیگه علی بهم رسید و گرفتم انجا از روی ماشین خوردم زمین و یه ماشین از روی دستم رد شد حالت خواب و بیدار بودم تا بیهوش شدم
وقتی به هوش اومدم دیدم توی وانتش گذاشته منو و آفتاب خیلی سوزانه
یکی دیگه هم تو ماشین کنار دستش بود که هر لحظه یه بار مطمئن میشد من عقب هستم و دستم به شدت درد میکرد
رفت تو صحرا ها و کنار یه شالیزار وایساد
زمین جوری یود که حدود سه چهارم اون رو پرنج کاشته بودن
و توی اون یک چهارم یه دسته پسر تقریبا ۱۰ ساله داشتم فوتبال بازی میکردن
علی با یه سطل از وانت اومد پایین
از آب کف شالیزار دوتا سطل ریخت روی من
پسرای دیگه مونده بودن من چرا اینجام
بعد علی بهشون گفت همونه که گفتم میارم
دیگه از خواب پریدم و جالبیش اینه دستم درد خفیف داشت🙄
چون اعصابم خیلی خورد شده بود گفتم بنویسم تا از ذهنم بره بیرون