نامزدم زنگ زد گفت که دلش برام تنگ شده و من و بخشیده(البته هنوز متعقدم من کاری نکردم که من و ببخشه، ولی با نصیحتای مامان و دوستان با نامزدم اوکی شدیم) قرار بیاد خونمون، منم فکر کردم دیگه مخ نامزدم و زدم قضیه حل شده اونم گفت به باباش میگه که نظرش عوض شده، منم خوشحال که قضیه حل شده🤦🏻♀️
یعنی از زمان زنگ من و نامزدم یک ساعت نگذشت که دوباره زنگ زد گفت فردا میام دنبالت که بیارمت خونمون، منم گفتم باشه، بعد گفت پول میزنم حسابت برو واسه مامانا یچی بخر، بعد با خنده گفت برای مامان فریبا(مامان خودش) بیشتر سلیقه به خرج بده که معذرت خواهیات بیشتر به دلش بشینه، منم بهش گفتم شوخی میکنی؟
جدی شد گفت که نه اصلا شوخی نداره و باید حتما انجام بدم وقتی ک دل مادرش از من صاف بشه اونم راحت میشه
منم گفتم که من معذرت خواهی نمیکنم چون کاری نکردم، گفت دل مادرم و شکستی و فلان پس میایم با بابام قضیه مجلس و اوکی کنه
بعد با یع لحن لوسی گفت که تو رو که نمی تونم بیارم جلو چشمای مادرم و همیشه باعث دور شدنمونی و سرافکنده شدن خانوادمون میشی، بعدم گوشی و قطع کرد
از اونطرف بابام به شدت ناراحته که چرا پسره نمی تونه جلوی خودش و بگیره همچی و به خانواده اش میگه که باباش اینطوری با من صحبت کنه
قرار بود مامانم یع طوری بابام راضی کنه که مهراب روز مادر بیاد خونمون الان که بفهمه مهراب میخاد من و ببره و باز یع هفته ای نگهدارع ری اکت خیلی بدی قراره نشون بده🤦🏻♀️
الان موندم چیکار کنم؟به ساز نامزدم برقصم که باید برم معذرت خواهی کنم از مادرشوهرم!!
به حرف بابام باشم که نامزدم من و از اونطرف میخوره
مثلا الان از موقعی که باباش زنگ زده تا الان یع ثانیه نه از نظر چت نه تماس ول نکرده تند تند پیام میده دلم تنگ شده نمی تونم طاقت بیارم و فلااااااان
بین یک دوراهی سخت😑💔
بنظرتون بگم بیاد باباش صحبت کنه بهتر نیست، برم سرخونه زندگیه خودم؟؟