حلقه نامزدیمو گم کرده بودم ینی زمین و زمان گشتم
بخدا با مامان و بابام و کل خانوادع داخل کمد هایی که وسایلامو میزارم گشتیم پیدا نکردیم
بعد خالم گفت گوشه روسریتو گره بزن و یه دعایی بخون یادم نیس اون دعا چی بود
دوباره رفتیم گشتیم داخل همون کمد ها بود که ده نفری داشتیم میگشتیم همونجا بود😐😐😐😐