این آقا توی یکی از تیم های فوتبال بازی می کنه.
ما شهرهامون فرق میکنه.از طریق تلگرام هم آشنا شدیم و صحبت کردیم. یک ماه بیشتره که صحبت میکنم. من خیلی اهل درس هستم و این یک ماه حس میکنم از نظر درسی ضعیف شدم چون دیگه هدف هام عوض شده.
ایشون عکش منو دیدن و منم دیدمشون و از تماس های تلفنی داشتیم.اروم آروم وابسته شدم خیلی. طرفدار خیلی دارن و منو استوری کرده بودن به همین خاطر خیلی حاشیه براشون درست شد میگه من توی این یک ماه شناختمت و منو به کل فامیل معرفی کرده.فقط هم قصدشون ازدواج هست. هعی میگه منو به مامان و بابات معرفی کن میخوام باهاشون حرف بزنم و..
دیشب دیدم من کنکور دارم و بچه هستم الان هم خیلی خیلی زوده واسه ازدواج گفتم من درس دارم سنی ندارم و کلا به رابطه هم فکر نمیکنم. دیدم گریه افتاد گفت من واسه بابابزرگم که مرد گریه نکردم گفت بخدا میمیرم بری و اگر بری دیگه زندگی نمی کنم تموم میکنم زندگیمو و... گفت من از پدر و مادر هیچ وقت محبت ندیدم بهم نگفتن دوست دارم بوسم نکردم گفت ازت محبت دیدم نرو(بچه ی طلاقه)
هیچ وقت فکر نمیکردم گریه کنه و اینقدر وابسته بشه
من 17 سالمه و اون 22
الان هم یه مسابقه داشت تو تبریز رفته من لباس و.. خریده با اینکه وضع خوبی نداره
من خاستگار های بهتر و پیشنهاد های بهتری دارم هم از نظر مالی هم از نظر استایل و چهره و موقعیت اجتماعی
یه هفته هس باهاش سردم که بره چون واقعا هیچی نداره نه پول نه ماشین نه خونه و حتا قیافه... من دوسش ندارم اینو میدونم ولی دلم نمیاد بهش بگم چیکااااار کنمممم