ما چون از بچگی همو میشناختیم رفتیم تو اتاق دیگه سوال نپرسیدیم بجاش چرتوپرت میگفتیم میخندیم
وقتی همه رفتن مامانم گفت خب انیس خانوم خوب میگفتی و میخندیدی ، حالا اقا داماد چی میگفت
حالا من مونده بودم چی بگم یهو یه جک بی مزه از خودم در آوردم تحویل دادم
مامانمم رفت رو حالت نصیحت که دخترم باید سنگین رفتار کنین . شما بزرگ شدین و....
هعی کاش دوباره رابطهمون مثل همون موقعه ها بشه الان من اینجام و اون اونجا برای خودش من موندم با یه دل تنگ ...