رفته ولم کرده ولی من همش باهاش حرف میزنم تو ذهنم میگم اینجوریه اونجوریه مثلا یه نفر از کنارم رد میشه میگم این اینه اقواممونه یا میگم این فلان روز اینو بهم گفته وااای دارم دیوونه میشم شب ساعت ۲ اینا از شدت دلتنگی بیدار میشم دیگه اینقد باهاش حرف میزنم تو ذهنم که میبینم خوابم برده تو خواب خوابشو میبینم بیدار شدم دوباره تو ذهنم باهاش حرف میزنم کلا هر شب و هر صبم اینجوری میگذره شرایط رفتن پیش روانشناس و دکتر اینا رو هم ندارم الان برم