اولا همش تو زندگیمو دخالت میکرد شوهرمو کم میزد پیش من دوسال پیش خونشون بودیم شوهرم و خواهرش بحثشون شد شوهرم قهر کرد باهاش ولی منو خواهرش گاهی تو استوری های همدیگ واکنش نشون میدادیم در حد گل و ایموجی لایک و اینا یسال گذشت ما رفته بودیم شهر مادرم و مادر همسرم مهمونی شوهرم تو یه دعوا چاقو خورد و بیمارستان بستری شد فردای عملش ب من پیام داد هرچی از دهنش دراومد بهم گفت ک براچی رفتی مهمونی و بشین خونت ک داداشم نره تو محلشون دعوا کنه و از این چرتو پرتا خلاصه منو مقصر دونست من اون موقع هم شوهرم بیمارستان بستری بود هم دخترم مریض شده بود پیش مادرم و خواهرم اینا بود دخترم همش بالا میاورد و هیچی نمیخورده من مونده بودم پیش کی بمونم و دلم خون بود خانواده شوهرمم هیچکدوم نیومدن یروز پیش شوهرم بمونن من کلا دیگ باهاشون خوبم ولی دیگ رفت امد نکردم اصلا خیلی وقته ندیدمشون فقط برا عروسی خواهرشوهر کوچیکم رفتم یسال پیش حالا همین خانوم زنگ زده با شوهرم حرف زده گفته پسرم داره هفته دیگ میاد از خارج مهمونی میخام بگیرم اومدم خونتون نبودین بیاین ب زنتم بگو حتما بیاد شوهرم گفته ببینم چی میشه ب من گفت من گفتم نمیرم امروز دوبار خواهرشوهرم زنگ زد جواب ندادم چکار کنم بنظرتون