منو دو نفر دیگه از هم کلاسی های دوران دبستانم با هم صمیمی هستیم و رفت و آمد داریم یکی از همین دوستام چند ساله که ازدواج کرده و یه دختر4ساله داره و پسرشو 7ماه هست که باردار هست اگه عروسی؛ مهمونی جایی با هم می رفتیم شوهرش می برد مارو می رسوند و چیزی نمیگفت و خانواده هامون خانواده و شوهرش رو می شناختن می گفتن انسان های خوبی هستن یعنی خیلییی سر به زیر و مودب می دونستنشون...
صبر کنید ادامه شو از قبل تایپ کردم الان میزارم.... 💔🤢
خو
خلاصه گذشت و گذشت و گذشت یه مدت من حال روحیم خوب نبود دیگه خیلییی دیر به دیر به هم زنگ میزدیم یه روز که همین دوستم که ازدواج کرده رو دیدم می گفت شوهرم همش میگه فلانی (من) چرا زنگ نمیزنه؟ حالش خوبه؟ دعوتش کن بیاد؟ یا ما خودمون بریم؟ هیچی نگفتم فقط یه لبخند ملیح زدم واقعاااا برام عجیب بود شوهر اون چکار به زنگ زدن یا نزدن ما داره؟ برا چی همش پیگیر ما میشه؟؟ آخه باز اولش که نبود بعد چند وقت هر وقت به دوستم زنگ میزدم می گفت بخدا شوهرمم خیلیی گیره میگه فلانی چرا زنگ نمیزنه؟ چرا حالی نمی پرسه و و و و
خب
🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️اومدم ببینم چه خبره
ترسناک شد
دیدم دوستم هی اینجوری میگه واقعااا مشکوک شدم و حس بدی گرفتم اون دوست احمقمم از روی سادگیش اصلا براش مهم نبود فکر می کرد شوهرش از روی عادت که قبلااا بیشتر با دوستم در تماس بودیم یه همچین حرفایی میزنه....
شوهرش بهت نظر داره؟
بگو به ولله من من بباشوهرت نیستم
کسی میخونه یا دارم برای خودم میزارم؟؟ 😐
متاهلی؟
خووووو
حتما اینهم آره نه🤔
من هیچ وقت به مرد جماعت رو نمیدم و مواظب رفتارم و پوششم هستم یعنی یه جورایی قیافه م مغرور هست و آدم درونگرا هستم و با کسی گرم نمیگیرم چه برسه به پسر... ولی اون دوست من برعکس آدم برون گرا هست و راحت گرم میگیره و راحته ولی با این وجود بازم شوهر دوستم رو به چشم برادری می دیدیم ولییی مثل اینکه ایشون اینجور نبودن و خیال هایی در سر داشتن... 😐😐😐
