سلام دوستان مختصر میگم هشت ساله بچه دار نمیشم خسته شدم این ماه دارو خوردم پول خرج کردم چقدر برای آی وی ای رفتیم دکتر اونروز شوهرم قرار بود بره شهر دیگه دنبال مادرش منم میخواستم برم باهاش باهاهرشوهرم رفتیم دکتر تا شوهرم بعد بیاد دنبالمون دیگه هوا داشت تاریک میشد تا نوبتم شه شوهرم زنگ میزد غر میزد به جونم دکترم گفت باید بری آزمایشگاه نوبت بگیری الا بلا همین الان باید بری گفتم بیا خواهرت وردار ببر خواهرش برد من موندم کارام کردم و رفتن آزمایشگاه هرچی گفتم شوهرم سرکاره نمتونه بیاد گفتن باید خودش بیاد زنگ زدم شوهرم گفتم واس فلان روز نوبت بگیرم شروع کرد غر زدن که ن نمیتونم چرا هماهنگ نکردی گوشی قطع کردم منم شب آواره با حال خراب زار میزدم تو کوچه زنگ زدم مامانم گف ول کن بیا نیم ساعت تا خونه راه بود رفتم خونه شوهرم در قفل کرده بود کلید یادم رفت به صاحبخونه گفتم رفت کلید ساز اوردد قفل کلا عوض کردن فرداش شوهرم اومد شبش دعوامون شد سر اینکه چرا کلیدساز اوردم و مگه واجب بودآزمایشگاه رفتن چرا بامن نیومدی در حالی که ی ساله جیگرم خون کرده همسری اشکم درمیاره بابت بچه دار نشدنم الانم دهروزه قهر کرده لام تاکام حرف نمیرنه بهش گفتم چرا اینجور میکنی گفت همین که هست والا زخم زبون همه کمه شوهرمم خون جیگرم کرده نه کتک میزنه ن فحش فق قهرکروه