شوهرم بهم گفت همه چی تمومه.دیگه نمیتونم تحملت کنم.یه مدته هر کاری میکردم منشی شو عوض نمیکرد،میگفت نمیتونم بعد پشت سرم میگن چش بود منشی شو عوض کرد.
امروز دوباره بهش گیر دادم عوضش کن ، بهم گفت دیگه نمیخام باهات زندگی کنم ، از شک هات و حرفای زشتت خسته شدم.بهم گفت دوماه دیگه صبر میکنم اگه درست نشدی از هم جدا میشیم
میدونید واضح نمیتونم بگم همسرم منو بخاطر خودم نخاسته
بخاطر پدرم بوده.دوماهه دیگه هم تکلیف بابام ک مشخص بشه ازلحاظ سیاسی و اقتصادی…واسه همین میگه دوماه دیگه..همیشه ازش گذایی محبت کردم
مثلا تولدم بود دوماه از قبل بهش میگفتم ..تولدم یادت نره.بعد روز تولدم برام چیزی نمیخرید بعد بهم میگفت یادم زفت ..یا چن باز بهم گفت پشیمونم ک اومدم تو خانوادتون…و خیلی مسیله های دیگه
نیم ساعت هس این قرصارو خوردم..من خیلی دلم میخاست دوسم داشته باشه
عاشقانه دوسش داشتم
تحمل ندارم حرفاش برام سنگین بود..