مادرشوهر و پدر شوهرم از شهرستان اومدن چند روز خونمون موندن و منم کمااال احترام بهشون گذاشتم
یه روز که داشتیم میرفتیم باهاشون مهمونی خونه یکی از اقوام شوهرم خیلی بی حوصله بود یهو بحثمون شد من هیچی نگفتم اون هی پاچمو میگرفت
منم گفتم لطفا سکوت کن نمیخوام باهات هم صحبت شم
یهو شوهرم گفت گ*وه میخوری اینجوری باهام حرف میزنی
یهو مادرشوهر و پدر شوهرم با هم شروع کردن شوهرمو دعوا کردن که مثل آدم حرف بزن و فلان
اون روز گذشت تا شبش من با شوهرم قهر بودم و سرسنگین بود تا آخر شب تو ماشین وقتی از مهمونی برمی گشتیم جلوی مامان و باباش گفتم لطفا از پسرتون بپرسید دلیل این رفتارهای وحشیانه و خشنش چیه
مادرشوهرم اولش هی به شوهرم گفت اگه عصبی هستی برو دکتر خودتو نشون بده و حق نداری مارو زیر سوال ببری با این رفتارت
شوهرمم زیر بار نمیرفت
آخر شوهرم برگشت بهم گفت اگه زبونتو کوتاه نکنی میزنم لهت میکنم
منم داد زدم غلللط میکنی مگه منو از تو خیابون پیدا کردی بیجا میکنی اینجوری حرف میزنی مگه من بی کس و کارم
یهو شوهرم عصبی شد بحث داشت بالا میگرفت
مادرشوهرم یهو سرم داد کشید خفههههه شو خفهههه شو خفه شوو بی ادبه گستاخ
منم گفتم برا چی خفه شم چون پسرت بهم بی احترامی میکنه ؟؟
دیگه سکوت بودم تا خونه ولی مادرشوهرم همش داشت به شوهرم حرف میزد که ازین لج بازیا دست بردارید و باهم با احترام حرف بزنید و فلان