اره توخونمون بودم
بیدار بودم راه میرفتم
ولی خونمون شکل خونه خودمون نبود همه چی برعکس بود
اتاق شوهرمو نمیتونستم پیداکنم و برم پیشش
حتی از خونه رفتم بیرون تو خیابونا تابیدم
اونجا روز و سب قاطی بود،برگشتم توخونه چیزا عجیبی میدیدم ولی باز بیدار واقعی نمیشدم.خودمو کشتم تا بالاخره بیدارشدم