چند شب پیش من رفتم خونه پدر شوهرم بعد نشستم کنار بخاری جاری کوچک هم اومد نشست با شوهرش.من چای مو خوردم بعد پاشدم رفتم پیش همسرم .چون با برادرش دعوا می کرد
بعد رفتن ما این جاری معرکه گرفت که به من توهین کرده و غرورمو شکسته و منو دوست نداره
دو شب پیش هم برادرشوهربزرگم اومد به اصرار منو برد خونه پدر شوهرم
جاری کوچک قبل اومدن ما با بقیه دست داده بود و رفته بود بیرون .بعد که اومد خونه بعد ما .به من دست نداد
.بعد گفته بود که من به هیچ کس دست ندادم
امشب من مجبور شدم به خاطر تزریق آمپول مادرشوهر .برم خونه پدر شوهرم
جاری کوچک هم بود من فقط به خاطر خدا و اینکه پدرشوهر و برادرشوهر بزرگ م رفتم سلام کردم دست دادم
بعد که داشتم میرفتم خونه خودمون .برادرشوهر بزرگ م گفت که واقعا لیاقت داری
من اینکار و مردم من بحث تموم شه
به برادرشوهر بزرگ م هم گفتم دفعه بعد بهانه بگیرن قطع رابطه کامل می کنم