خانما من نگران همسرمم
از بچگی سختی زیادی کشیده خونواده اش زیاد باهاش خوب نبودن وقتی اومد خواستگاری گفت هیچ چیزی ازت نمیخوام فقط بهم محبت کن تو این سه سال خداشاهده از محبت هیچ دریغش نکردم عروسی نکردیم و عقدیم من شهرستانم خودش تهران
خیلی غمگینه و همش بهم میگه حس میکنم قراره اتفاقی برام بی افته سنم کمه تجربه انچانی ندارم زمانی که باهاش ازدواج کردم15سالم بود محبت میکنم بهش شوخی میکنم باهاش حال و هواش و عوض میکنم ولی تا برمیگردم خونه بابام دوباره غم و غصه هاش شروع میشه نمیدونم واقعا چیکار کنم الان یک هفته اس برگشتم خونه بابام همش پیام میده زنگ میزنه میگه حس میکنم دیگه قرار نیس ببینمت میترسم افسرده شده باشه🥺
میشه بگید باید چیکار کنم هر کاری هم میکنم پیش مشاور نمیره