بلاخره تو هفته ۴۱ ب اصرار و التماس خودم بستری شدم
روند زایمانم چون بچه دوم بود خیلی خوب بود
با امپول فشار تا ۷ سانت و تحمل کردم و اصلا ناله نکردم
تا دردا دیگه ازتحملم خارج شد
ضربان قلب بچه یه لحظه کند شد و ماما هول شد با دست و بافشار شدید کیسه اب و پاره کرد
بقیشو با معاینات شدید و پشت سرهم باز کردن
دسشویی نمیزاشتن برم و مدام ادرار و با سند تخلیه میکردن
دیگه تحمل درد و نداشتم و فقط با زور زدن خودم و اروم میکردم
ک بچه ب دنیا اومد و تقریبا مقدار خیلی زیادی پارگی پیداکردم
ولی جفت همراه بچه نیومد و چسبده بود
هول شدن دکتر وماماها یه طرف و دستاشون ک تا ارنج تو شکمم میکردن ک جفت و بیرون بکشن یه طرف
بدتررررررین شکنجه بودد چون رحم جمع میشد و جفت میموند بعداز حدود یکی دوساعت تلاش واسه بیرون کشیدن جفت جفت و تیکه تیکه کردن و یکی یکی تیکه هارو دراوردن با دست
دردی ک داشت انچنان وحشتناک بود ک حس میکردم دارم تیکه تیکه میشم و کمرم خوردشده بود
سریع سونو واسم انجام دادن و فرستادن اتاق عمل واسه بقایای جفت
حالا من ۵ ساعت درد و زایمان وحشتناک طبیعی و واسه به دنیا اوردن بچه تحمل کردم
و باید برای جفت هم عمل میشدم
بعدش بخیه باید میزدن اونم ب مقدار زیااااد هم داخلی هم بیرون ک بدون بی حسی انجام دادن و وحشتناک درد داشت
الان احساس نقص دارم کمری ک از درد داره خوردمیشه
لگن و رحمی ک هیچوقت مث سابق نمیشه
و خاطرات تلخی ک از این شکنجه تا اید توذهنم میمونه
همسرم ک ماموریت کاری بود و من میخواستم مرخص شم
اما اجازه مادر واسه ترخیص اهمیتی نداشت و فقط پدر یا پدربزرگش حق ترخیص نوزاد و داشتن 😁😁 و اصلا نقش مادر هیچ جایگاه و اهمیتی نداشت
چقد ناعدالتی ..... هووووووف