من بابام هیچی نمیداد. چیزی میخواستم بش میگفتم. بیشتر کتاب. وگرنه واقعا هیچی نداشتم لباسام قدیمی بود و اعتماد به نفسم افتضاح بود. مثلا میخاست بده پونصد شیشصد میداد
میشد یه مانتو. بدون کفش و شلوار و مقنعه ای شالی چیزی
آرایشم هیچی نداشتم.
الان رفت سرکار دوساله. همش میخریدم پوللامو پس انداز نکردم ولی حداقل لباس پوشیدم قبلا گریه میکردم برای لباس. ولی از یه طرف ناراحتم که کارم تموم شد و هیچ پس انداز ندارم