خیلی ناراحت و دلگیرم

جلوی بقیه و خانوادمم خجالت میکشم واقعا چون چیزق برام نمیاره بقیه هم همش میپرسن واقعا خیلی بدبختم🥲🥲

تصمیم گرفتم خودم برم سر کار حداقل چیزایی که دوست دارمو واسه خودم بخرم

و اینکه قبل عقد میگفت ادم‌گرمیه و فلانه 

ولی اصلا اینطوری نیست سرده 

همش من باید بوسش کنم و طرفش برم

خودش خیلییی عادیه

از طرفیم همش سعی میکنه با سیاست باهام رفتار کنه در صورتی که من صاف و ساده ام توی احساساتم

واقعا قلبمو به درد میاره

خانوادش اومدن یکم شیرینی و میوه اوردن فقط 

خودشم دیگه هیچی نگفت 

میدونید از این ناراحتم که من کاملا صاف و ساده ام

ولی اونا همش سعی میکنن با سیاست برخورد کنن

یا همش میگن فلانی به عروسش زیاد رو داده

از طرفیم هرچی همسرم ابراز علاقه میکنه حس میکنم 

الکیه و داره اینطوری وانمود میکنه که خرم کنه

نه من فقط از اینکه بخوان ازم سو استفاده کنن

یا فکر‌کنن چون خوش برخورد و مهربونم عقلم کمه و میتونن گولم بزنن بدم میاد 

نمیدونم چطوری توضیح بدم این حس و رفتارا حالمو بد میکنه

این حسم‌دارم که فقط به نساز جنسیش فکر میکنه

و این اعصابمو بهم میریزه

و دوست دارم که اصلا نبینمش

ولی از یه طرفیم خودم ادم‌احساساتی ام و همش توی ذهنمه بغل کنم و بوس کنم ولی اون اینطوری نیست 

خیلیم عیب جوئه

نه اتفاقا هم‌فرهنگیم و زبونمون یکیه

میدونید واقعا نمیدونم چمه 

بعضی وقتا اینطوری میشم و اعصابم یهو از دستش بهم میریزه

ولی اینطوریم نیست که بد باشه 

اتفاقا اخلاق خوبی داره

ولی اون‌ خیلی محتاط تره

مثلا من هیجانیم میپرم بغلش میکنم بوسش میکنم

اون‌مثلا وقتی خیالش راحت شه هیچکی نیست بوسم میکنه

اخلاق خوب هم داره

ابراز علاقه اش زیاده

مثلا توی دوره آشنایی هر بار که‌می‌اومدم دیدنم یه چیزی واسم میاورد

مثلا گلی چیزی 

واقعا حس‌میکردم‌دوره عقد چقدر فوق العادست و عالیه

ولی واقعا چرته

از‌طرفیم خیلی دلتنگش میشم🥲🥲

واقعا خاک بر سر احمقم کنن

نمیدونم 

خیلی نگرانم

من‌ادمیم که به آینده ام‌زیاد فکر‌میکنم

انقدر وضع خراب شده و گرونی و همه چی

همش استرس دارم که اصلا میتونم‌زندگی‌خوبی داشته باشم باهاش یا نه