حقم این نیست که بعد از ازدواجم هم ادامه داشته باشه نمیگم زندگی عالی داشتیم اما بعد از ازدواج زندگیمون خوب بود هم از نظر تفاهم داشتن هم از نظر مالی تازه داشتم یکم زندگی میکردم که خدا این بلا رو انداخت تو دامنم شوهرم از دوران نامزدی عاشقق بچه بود اما من دوست نداشتم که بعد از یکسال راضی شدم به اقدام که باردار نشدم که بعداً فهمیدم یه لوله رحمم آب آورده وکاملا بسته شده بدون هیچ دلیلی
آی وی اف کردم که بازم نشد و نگرفت این ماه که پریودم عقب افتاد و بیبی چکم هاله انداخت چقدر دوتایی از خوشحالی گریه کردیم فکر کردم بالاخره باردار شدم که بازم نشد و پریود شدم شاید گفتنش راحت باشه اما خیلی وقته که فکر آروم ندارم از شدت غم و غصه زیاد افسرده شدم دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه وقتی به بدبختیهایی که کشیدیم به استرس هامون فکر میکنم دلم میخواد بمیرم
مامان بابام سه تا دختر دارن که اولیش من بودم با اینکه نزاشتن ما متوجه بی پولیاشون نشیم و با دست خالی هیچی برامون کم نزاشتن اما میفهمیدیم اینکه بابام برای خودش چیزی نمیخوره تا لباس نو تن ما باشه اینکه همیشه نزدیک هر مراسم و عیدی دغدغه پول نداشتن رو داشتن میفهمیدیم
الان که خدارو شکر وضعیت اونا بهتر شده و من دیگه غصه شون رو نمیخورم این عذاب جدید تموم شدنی نیست دلم واسه شوهرم هم میسوزه وقتی بچه های خواهراشو میبینم انقدررر ذوق میکنه و باهاشون بازی میکنه که همشون با ترحم بهمون نگاه میکنن از متلک گفتن خواهر شوهر خسته شدم کاش خدا یکم ببینه و دلش به رحم بیاد
این درد و دلا رو تا حالا با هیچکسی نکردم اینجا هم چون کسی نمیشناسم گفتم اگه میشه شما هم برامون دعا کنید تا این روزامون سریع تر تموم بشه