خواهشا کمکم کنید
! اینو زدم ک بهم بگید چکار کنم ک با اون نگرده! ما همه هم داتشکاهی بودیم و من اول دوس دختر اون یکی بودم دیدم ادم حسابی نیست و لاشی ولش کردم و ی مدت تنها بودم تا شوهرمو دیدمو عاشق شدمو خاستکاری کردو ازدواج کردیم و تو همون مراسم عروسی فهمیدم اینا فامیلن 🥲 یعنی من فک میکردم فقط دوست وهمکلاسین بعدا فهمیدم پدرشوعرم عموی بابای اون پسرس و باهم خیلی هم صمیمی هستن!
منم رابطه زو کم کردم و اصلا ب هیچ رسوندم
تازه ی هفتس شوهرم خیلی هوای اونو میکنه وهمش باهمن! و میرنو میان و تازه شنیدم پشتم قبلا حرف زده ک فلانی پسر بازهو... بی مخلی کردم مهم نبود برام
نمیخام شوهرم باهاش بچرخه!
اون شب زفتیم پارک اونام اومده بودن! دوس دختر پسره بمن گفت ک علی از اولش اینجوری بود تو ک یادته اره؟
من گفتم من علی زو چرا باید یادم بیاد؟ ما فقط همکلاسی بودیم همین! فهمیدم ب اونم گفته هاک بر سر
الان من چ فلطی کنم بهم راهکار بدید یکاری کنم شوهرم کلا با اونا نچرخه! اینکه بگم خوشم نمیاد و حال نکردمو گفتم جواب نداد تازه مسافرت شمال جیده باهاشون....