آخریا دیگه وقتی توآشپز خونه بابامینا میرفتم باچشم دنبالم بودن آدمو باحرفاشون تحقیر میکردم همیشه همه بهم میگفتن توچی که بخوایم باهات بااحترام حرف بزنیم
الانم شوهرم برای چندمین بار بهم گفت توچی که بخوام به حرفت گوش کنم تونامزدی فهمیدم اخلاق گوهشو ولی به پشت سرم نگاه میکردم ترجیح میدادم برنگردم
الانم احساس آرامش نمیکنم حس میکنم به هیچ جاتعلق ندارم