بعد آقا قرار ما هر هفته رفتنو اینا بود، این دقیقا همون موقع که من خواستم برا دوتامون بلیط بگیرم برگشت گفت وای مگه احمقی شب میری، من مامانم استرسیه. خودمم از شب میترسم بعد اینکه من میخوام یه هفته درمیون بیام برم.
من حقیقتش اونموقع چیزی نگفتم چون گفتم حب شاید میترسن دیگه ولی ناراحتم شدم چون فرض کنید بار دوم که میخواستم برم میشد سومین روز حضور من تو آون شهر، یعنی غریب تمام عیار و اینکه شب تنها قرار بود راه بیوفتم که خداروشکر گلیم خودمو از آب کشیدم هیچ باعث شدم الان نصف همشهریام میدن من بلیط بگیرم تا با من بیانو برن
بعد دوستمم هیچی همون با اتوبوس داغون فردای رفتن ما میومد یه هفته درمیون. زد یه هفته از استاد بچه ها اجازه گرفتن که ساعت هفت شب بلیط بگیرن به جای نه شب، بعد بلیطه140بود، من برا خودمو بقیه بچه ها خریدم بجز این، بعد فرداش ما وسایل جمع کردنی دیدم این اتفاقا زودتر از ما بلیط گرفته بوده، بعد گفتم خوبه نمیترسیو اینا، گفت اخه دوستام هستن دیگه بعد گفتم همه راه هارو امتحان کنم