سلام دوستان من تازه عضو شدم و این اولین تاپیکمه اما خیلی وقته نی نی سایت میام برای هر موضوعی.... اگه حوصله دارید ممنون میشم به درد دلم گوش بدید..
دلم خیلی گرفته حال روحی خوبی ندارم پدرمو تاج سرمو از دست دادم مثه دیوونه ها شدم انگار تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده. اونروز تو خونه عکسشو نگا میکردم و زجه میزدم دااااد میزدم که بابا کجایی آخه چرا تنهام گذاشتی.... میدونید چیه!؟ غصه م از اینه مرگ پدرم خیلی ناگهانی بود و درست وسط یه مشکل بزرگی که دوساله بخاطرش زندگی نداریم مهمون پدرم مارو بی پشت و پناه کرد. درست زمانی که تنها دلخوشیمون شنیدن صدای پدر و مادرم بود پدرم رفت.
خواهر بزرگم دوسال پیش متوجه شده کنسر آندومتر داره و رحمشو کامل برداشتن و ما اونجا همگی شکستیم نابود شدیم بعدش شیمی درمانی و پرتو درمانی شد و بماند ما چه خون دلهایی خوردیم برای وضع روحی و جسمی خواهرم. اما مشکل بعدی اردیبهشت امسال بوجود اومد که دل دردای خواهرم شروع شد هی این دکتر چندبار عمل شد گفتن انسداد روده س ( بمانده خواهرم پیر شد بخدا آب شد و همه ما بخصوص پدرو مادرم کمرشون خم شد از این همه غصه). در نهایت فهمیدن که روده های خواهرم براثر پرتو درمانی از بین رفته.... این بین کلی این دکتر اون دکتر در نهایت از شهریور بردیمش شیراز برای پیوند روده... پدرم کلی بی طالقانی کرد که دخترمو ببینم چند نفر از اعضای خانواده رفتن شیراز پدرم خیلی سرحال بود بخدا مشکلی نداشت رفت و برگشت یه شب بعداز برگشتنش یعنی ۱۱ مهر تو خواب نفسش تنگ میشه مادرمو صدا میزند میگه نفسم بالا نمیاد مادرم هول میشه میره براش آب بیاره گفت تا برگشتم فک کردم دوباره خوابیده دیدم نفس نمیکشه و پدرم خیلی راحت مارو تنها گذاشت و رفت اونموسط این مشکل خواهرم که همه مارو داغون کرده. حالا من چه کنم با این غم بزرگ, چه کنم با خواهر مریض بی خبر از مرگ پدر, چه کنم با مادری که خودش فقط یه رگ قلبش سالم بود اونم با فنر کار میکنه، قند داره که چشمش بخاطر قند دیدش کم شده فشار داره ووووووو هزار فکرو خیال دیگه.. شما بگید چه کنم تروخدا آرومم کنید اگه میتونید