اول خواب دیدم یکی از سینه هام بزرگ و پر شیر شده و نوزادی دارم میگم وقتشه بهش یر بدم که اینقدر شیر جمع شده از دور میبینمش اما کار پیش میاد نمیرم بهش شیر بدم
و دوباره میبینم با مادر راه میریم باران میاد و ارام رام کم کم میشه باران
و میبینم دوباره خواهرم که متاهل اما فرزندی نداره بارداره من میگم شکمت چرا کوچیکه دست به شکمش میزنم فرزندش به دنیا میاد میگم برین بتد ناف قیچی کنین از درمانگاه خواهرمو شوهرش میرن بعد میان بغلش میگیرم پسری زیبا و سفید که کمی بزرگ شده ازقضا سفره بزرگی پهنه و همه میهمان خواهرم هستیم دیس بسیار بزرگ برنج و کباب کم راهم میبینم که سر سفره جلو پدرم میزارم
لطفا اگر کسی میدونه بهم بگه