من چند ماه با مادر شوهرم حرف نمیزنم نه زنگ میزنه نه چیزی سر اینکه بهم فحش داد به خودم و خانواده
بهم گفت ج. ن. د. ه و خیلی حرفای بد حتی تهمت دزدی زد من فقط بهش گفتم هر چی میگی خودتی زشته این حرفا رو میزنی
اون انکار کرد ک نگفتم واین داره دروغ میگه و برعکسه
کلا ی دعوا حسابی ب پا کرد
خیلی دلم شکست اونقدر ک کارم گریه شده بود
حالا اونسری به اصرار شوهرم رفتم خونشون خیلی عادی سلام کردم 5دیقه ای برگشتیم
بعد رفته به شوهرم گفته ک زنت ازم معذرت خواهی نکرد اومد باید منو میبوسید میگفت اشتباه کردم
بعد الان خیلی اعصابم خورده ماخونمون جدیدا اومده نزدیک خانواده شوهرم تو این مدت چند ماه سر بهم نزدن بعد وقتایی ک نیستم میرن تو خونم چون شوهر احمقم کلیدارو میده دست مادرش امروزم شنیدیم ک رفته من خوشم نمیاد دست ب وسایلام و لباسام بزنه سرک بکشه تو زندگیم چون ادم حسودیه آدم حسود و شیطان صفت همه کار میکنه هر بار مجبورم کل خونه رو تمیز و پاکسازی کنم با مظلوم نمایی باعث شد ک شوهرم دعوا و بد دهنی کنه الان ک اومدیم نزدیک دوباره شروع کرده
بهش ک فکر میکنم دلم ب حال خودم میسوزه قلبم دیگه تحمل نداره.