عزیزم منم تو شب خاستگاری پدرشوهرم سه ساعت داشت از عروسی شاهانه ای که میخواد برام بگیره تعریف میکرد ...
البته اینم بگم که روزی هزار بار خداروشکر میکنم پدرشوهرم نخواست برامون عروسی بگیره، چون اگه گرفته بود تا به الان روزی نبود که بخواد سر ما منت نذاره و مارو برده ی خودش بدونه بخاطر لطفی که مثلا در حق ما کرده،