من و خواهرشوهرم از اولم با هم تو دعوا بودیم همشم مقصر اون بود با من لج میکشید هر چی برا من میخرید شوهرم اونم میخواست منم حرص میخوردم کفش میخریدم باید شوهرم میبردش بازار عین مال من میخرید خلاصه تا چندین سال که با هم زندگی میکردیم همش مشکل داشتیم تا اینکه مستقل شدم و همش در صدد این بود بیاد با ما زندگی کنه سه ساله استرس و اضطراب رهام نمیکنه انقدر دعوا داشتیم تا اینکه دیگه نیومد خونمون ولی مجبورم تو مهمونیا ببینمش همش میره مظلوم نمایی میکنه پیش فامیلا همه چپ چپ نگام میکنن چکار کنم کلافم
گیر یک روانی افتادی عین من متاسفانه تا روزی که برادرش شوهرت باشه این موضوع ادامه دارد
همش حس غذاب وجدان بهم میده.میره میگه ب ادرشو و برادرزادش ازش بریدم بقرآن من دل این کارارو ندارم به شوهرم میگم برو سر بزن میگه نمیخام با تو دوسدارم برم دخترمم نمیره میگم من حالم بد میشه نمیتونم سمتش برم منو رها کنین به حال خودم.