امروز تصمیم گرفتم خودم رو به کافه دعوت کنم...
در نهایت آرامش و سکوت یه کاپوچینو سفارش دادم و به اونچه این همه مدت آزارم میداد فکر کردم
به این فکر کردم که چرا از خودم غافل شدم... چرا خودم رو نادیده گرفتم
همونجا از خودم و دلم معذرت خواهی کردم و قول دادم دیگه اذیتش نکنم
در نهایت حس و حال خوب، خودم رو در آغوش کشیدم و گفتم دوستت دارم...
ممنونم که پا به پای دیوونه بازیای من اومدی... حتی وقتایی که بهت آسیب زدم بازم باهام موندی... ممنونم که انقدر وفادار بودی
وقتی حساب کردم و بیرون اومدم بارون می بارید... فاصله کافه تا خونه رو زیر بارون قدم زدم...
آخرین باری که زیر بارون قدم زده بودم کلی گریه کرده بودم و تهشم مریض شدم اما امروز مریض نشدم و حالم خوب بود...
لطفا لطفا لطفا خودتون رو در آغوش بگیرید... شما جز خودتون کسی رو ندارید
بخودم قول دادم از این به بعد بیشتر برای خودم کادو بخرم و خودم خودم رو خوشحال کنم
