خواهرم چندماهه عقد کرده
پسره خوبه اما اهل خرجکردن زیاد نیس
اولش گفتیم نرو. گفت حسودیت میشه میترکی میخوام برم.
من ازش بزرگترم
و قبلش واسم خاستگار اومده بود و تا قیافم و دید گفت خوابم میاد و حرف ندارم و ....
منم خدایی اولش یه کم ناراحت شدم ولی گفتم قطعا خواست خدا نیس وگرنه من مشکلی تو قیافم ندارم خوب معمولیم دیگه زشت که نیستم
زد این کوچکتر از من نامزد کرد
اولش حس بد افسردگی داشتم مدام پشت فرمون گریم میگرفت
اما پیش اینا کنترل میکردم
گذشت و خدا کمک کرد حالم خوب شد