ساعت 5 اینا گفت میرم پیش دوستم دعوت کرده منو شام
گفتم اوکی چون منم اون تایم خونه نبودم
رفت و ساعت 8 گفت میام خونه ممکنه گوشیم خاموش شده چون شارژ نداده نگران شدی روی گوشی دوستم بزنگ
دیدم ساعت 10 شد نیامد زنگیدم ب خودش گوشیش خاموش بود با دوستش حرف زدم گفت اون طرفه میگم الان بیاد بهت زنگ بزنه
دیدم بلافاصله در حیاط ماشین ایستاد شوهرم بود ( دوستش دروغ گفت دیگه اونطرف نبود )
آمد سرو سنگین بودم یهو دعوا راه انداخت که چیه ناراحتی و اینا
منم گفتم هر نیستم میفهمم زنگ زدم دوستت گفت اونطرفی و .. گفت تو نگران نشدی زنگ زدی آمار منو بگیری
دعوا بالا گرفت داد و بی داد کرد دوبار دستشو بالا کرد برام اما بهم نخورد هر چی داد زد جوابشو دادم و داد زدم ...
برای اولین بار ازش نترسیدم فقط بخاطر بچه ام دیگه جوابشو ندادم
قلبم هزار تیکه هست هزار تیکه
میدونم داره بهم خیانت میکنه اما خودمو زدم به اون راه