سال قبل تو همچین روزی رفتی بیمارستان تا بستری بشی،
بستری بشی تا خوب بشی و برگردی کنار منو پسرت،
لحظه خداحافظی با پسرمون رو هیچ وقت از یادم نمیره،به در ورودی تکیه دادی و به رفتن پسرمون تو پله ها نگاه کردی،اون لحظه انقدر حالم بد بود که نتونستم دلداریت بدم،نتونستم بیام بگم بهت ناراحت نباش برمیگردی دوباره،
همه امید پسرمون بودی یه بابای نمونه بودی،اما افسوس که عمرت به دنیا نبود و از پیش ما رفتی،
چند شب پیش موقع خواب پسرمون نمیتونست بخوابه،به منم نگاه نمیکرد ازش پرسیدم چی شده مامانی چرا حالت بده بغضش ترکید و گفت کاش بابا زنده بود کاش پیشم بود دلم براش تنگ شده،
نمیدونستم باید چیکار کنم دلش گرفته بود،پسرم نه سالشه اما خیلی زود باید بزرگ میشد و طعم تلخ حسرت رو میچشید،
چه دنیای بدیه
کاش قانون طبیعت مرگ نداشت کاش همه طولانی زنده میموندند،
مرگ سرده خیلی سرد و تلخ برای همه اطرافیان