دو دمان سراب و بامداد خمار یک داستان و به دو مدل مختلف روایت میکرد اگه هر دو رمان و خونده باشید متوجه میشید که مشکل فقط از شخصیت مرد یا فقط شخصیت زن نبود مشکل بزرگ اختلاف شدیدی طبقاتی بود اختلاف فرهنگی
دختر داستان توی زسن کم عاشق چشم و ابرو یه پسر میشه که توی دنیا متفاوتی بزرگ شده و زندگی کرده باهاش ازدواج میکنه و حتی بهاطرش خانواده و تمام زندگیش و کنار میزاره اما بعد ازدواج نمیتونه با اون قشر جامعه یکی بشه و مثل اونا زندگی کنه
پسر داستان که عاشق میشه ازدواج میکنه با زنی سطح بالا اما نمیتونه. نیاز های اون زن و براورده کنه و به اشتباه تلاش میکنه زنی که با دنیا اون غریبه هست رو با مادر خودش مقایسه کنه
درواقع من از رمان این نتیجه رو گرفتم که نویسنده میخواد بگه کبوتر با کبوتر باز با باز با کسی زندگی تشکیل بدید که سبک و مدل و واسته هاتون از زندگی یکی باشه