اینایی که مینویسم بعد از کلی احترام و ایناستا
وگرنه در کل آدم آروم و مهربونی هستم😅
شمام اگه از این تجربه های عوض در اومدن دارید تعریف کنین
مادرشوهرم مسافرت رفتنی آشغالای خونشو برمیداره به اسم سوغات میاره
پدرشوهرمم بره سفر چیزی به من و شوهرم بگیره این نگه میداره و بعدا پدرشوهرم میگه مثلا فلان چیزو گرفتم برات خوب بود؟میفهمم توطئه ای در کار بوده
😂🤌
الان مسافرت رفتنی نه سوغات میخرم نه به روی خودم میارم،هدیه دادنی هم نمیزارم شوهرم دخالت کنه،هرچی دارم و خوشم نمیاد برمیدارم میبرم براش🤗البته تاحالا کهنه نبردم
همیشه شوهرم تنها گیر میاورد میشست پشت سرم💩خوری
کوچیک ترین چیزی میشد با گریه به شوهرم و باباش تعریف میکرد و من مثلا میخواستم اختلافامون شوهرمو درگیر نکنه بهش نمیگفتم
بعد چند روز شوهرم اون ماجرارو میزد تو سرم که چرااا بهه مادرمم بی احترامی کردی؟؟؟بیا و درستش کن
الان هرررررچی میشه سریع به شوهرم تعریف میکنم و مامانش میگه زنت خیلی دهن لق و زود رنجه😁
بقیشه بگم یا حوصله ندارین؟