بدون هماهنگی سرزده رفتن خونه کسی اصلا نمیپزیرم خسته شدم

خونمون طبقه پایین پدرشوهرمه و همه خواهر شوهرام هفته ای هشت روز خونه پدرشوهرم هستن بعد خواهرشوهر مجرده که ۲۵سالشه یهو بدون هماهنگی میادو از  شانسه منه یا عمدا تازه ناهار یا صبحونه که خوردیم ظرفاشو تازه گزاشتم توی سینک میاد بعد بچه کوچیک دارم خونم توی یه ساعت کاملا بهم میریزه تا بیام جمع کنم یا کمی استراحت کنم میاد تو خونه وضع خونمون رو میبینه میره میزاره دست خواهراشو مادرش اونا هم میشینن پشت سرم حرف زدن بعد سرویس بهداشتیمون توی راه پله به طبقه بالا درش باز میشه جرعت ندارم برم گلاب به روتون سرویس یعنی هروقت رفتم سرویس همش درباره من حرف میزنن همش درحال اینن که میگن من تمیزم زن کاکامون کثیفه کار نمیکنه من وسواسم کاش مثل زنه فلان (منظور خودمم)  بیخیاله به خدا من روی برنامه ریزی کارامو میکنم روزی سه بار چه تمیز باشه چه نباشه جارو برقی میکشم اینا هم میان همش از من حرف میزنن حتی جلو رومم میگن منم ادمه صبوریم جواب نمیدم اما یه روز مچه یکی از خواهر شوهرامو گرفتم مثل خودشون بدون هماهنگی رفتیم خونشون یعنی با خودم مقایسش کردم من پیش اون طلا بودم یعنی زیر اوپن روی سرامیکا بچه هاش با مداد کامل سیاه کرده بودن جای دست سطل اشغالشون بزرگ پراشغال انگار که یه هفته نزاشتن دم در بو میداد تازه میگه هر شب اشغالی میاد وای نگم حالا کاری ندارم به این که چرا اینقدرکثیفه مشکل من اینه چرا این قدر ادعا دارن تمیزن وسواسن برای کار خونه به خدا بچه هاش یهو میان خونمون بعد اگه یه لباس افتاده باشه رو زمین میرن میزارن کف دست  مادرشون خاله هاشون بعد باز میشینن از تمیزی کثیف بودن من میگن  تازه ما اگه مهمون داشته باشن پدر شوهرم اینا میفرستنشون خونه ما ما هم آواره باید بریم طبقه بالا تا مهمونا برن هرماه مهمون دارن هر مهمونی هم یک هفته میمونن دیگه خسته شدم😭😭