میدونی این روزا مثل دیوونه هام... دلم حتی واسه دعواهامونم تنگ میشه...دبم واسه حتی اون روزای بدمونم تنگ میشه... درسته روزای بدمون بیشتر بودن اما اون روزای خوب که به بدیاش میچربید...
انگار همین دیروز بود که اولین بار دیدمت... یادته؟ اون کافی شاپ...تو منو یه فرشته میدیدی منم تورو یه شاهزاده با اسب سفید...دوسم داشتی؟! هیچوقت نفهمیدم...اصلا نمیدونم...یادته چقدر دلتنگ هم میشدیم؟! یادته حتی یه شبو هم بدون هم نخابیدیم؟!د اخه لعنتی چه زود یادت رفت😢😭میدونی چرا دارم اینجا مینویسم؟! چون تو هرچی خط دارمو بلاک کردی...چون هروقت بهت پیامی دادم با بی حس ترین حالت ممکن فقط پسم زدی... و من کم اوردمو دست برداشتم از دوست داشتنت فقط... تنها کاری که از دستم بر میومد.... اما همونم نتوونستم... اخه لعنتی اگه دوسم نداشتی چرا بخاطرم از خودتم میگذشتی؟! البته از یجایی ببعد دیگه من برات مرده بودم...من خودم باعث شدم که دیگه هیچ جوری نخوای منو... اما میخوام بدونی که یکی اینجا خیلی دلش برات تنگ شده.... یکی اینجا خیلی بهت احتیاج داشت... اما رفتی... گفتی خودم واجب ترم... گفتی خودم مهم ترم...و من جلوی چشات سوختم و تو چشاتو بستی...میدونم حالا دیگه حتی ازم متنفری...و حقم داری میدونم...ولی ای کاش... من... اینقدر ساده جا نمیزدم... افسوس که نمیتونم هیچی رو به عقب برگردونم افسوس که دیگه زمان بر نمیگرده افسوس.. اما خاستم بدونی... جات تا ابد تو گوشه ی دلم خالیه... نامرد...